هومن محمد قربانیان؛ سارا قانع
چکیده
دامت در فلسفه خود متاثر از دو فیلسوف تحلیلی بزرگ است؛ او در روش از فرگه تبعیت میکند و قصد دارد منطق و نظریه معناداری را بنیانی برای متافیزیک قرار دهد، و در نظریهپردازی درباره معنا متاثر از ویتگنشتاین است و معنای واژگان را معادل با کاربرد آنها میداند. بر خلاف همه تاثیری که ویتگنشتاین بر دامت دارد، سایه شکاکیت قوی که در آراء ویتگنشتاین ...
بیشتر
دامت در فلسفه خود متاثر از دو فیلسوف تحلیلی بزرگ است؛ او در روش از فرگه تبعیت میکند و قصد دارد منطق و نظریه معناداری را بنیانی برای متافیزیک قرار دهد، و در نظریهپردازی درباره معنا متاثر از ویتگنشتاین است و معنای واژگان را معادل با کاربرد آنها میداند. بر خلاف همه تاثیری که ویتگنشتاین بر دامت دارد، سایه شکاکیت قوی که در آراء ویتگنشتاین دوم وجود دارد و کریپکی به بهترین شکل به آن پرداخته است برای دامت خوشآیند نیست، زیرا گمان میکند در صورت درست بودن شکاکیت و قراردادگرایی افراطی ویتگنشتاین، محاورات و ارتباطات انسانی همیشه در لبه پرتگاه و در آستانه سقوط قرار دارد. او برای گریز از این امر، ایده دانش ضمنی برای دانش زبانی را به عنوان بنیادی محکم در نظریه خود قرار میدهد. در این مقاله نشان دادهایم که ایده دانش ضمنی سبب فاصله گرفتن نظریه معناداری دامت از آموزههای ویتگنشتاین و شکست پروژه او میشود. اگر نتوان نشان داد که زبان چگونه کار میکند، هرگز نمی-توان نظریه معناداری را بنیانی برای متافیزیک قرار داد.