لطفالله نبوی؛ امیرحسین یراقچی
دوره 3، شماره 2 ، مهر 1391، ، صفحه 83-103
چکیده
با رجوع به فهم و درک عرفی متوجه این مطلب میشویم که تلقی عامه وجودداشتن را امری ممکن میداند و صحبت از ممکنبودگی موجودات را سخنی معقول و بدیهی تلقی میکنند. این تلقی از مفهوم وجود، مستلزم این است که وجود در جایگاه محمول جمله باشد و در ردیف اوصاف عادی بهشمار آید، زیرا بنابر چنین برداشتی مصادیق وجود همانند مصادیق اوصاف عادی از ...
بیشتر
با رجوع به فهم و درک عرفی متوجه این مطلب میشویم که تلقی عامه وجودداشتن را امری ممکن میداند و صحبت از ممکنبودگی موجودات را سخنی معقول و بدیهی تلقی میکنند. این تلقی از مفهوم وجود، مستلزم این است که وجود در جایگاه محمول جمله باشد و در ردیف اوصاف عادی بهشمار آید، زیرا بنابر چنین برداشتی مصادیق وجود همانند مصادیق اوصاف عادی از وضعیت ممکنی به وضعیت ممکن دیگر تغییر میکنند و این مطلب بازگوکنندۀ مفهوم ممکنبودگی موجودات است. در مقابل چنین دیدگاهی، برخی از فلاسفه معتقدند «وجودداشتن» صفت ضروری اشیاست و نمیتواند همانند اوصاف عادی در جایگاه محمولی جمله قرار گیرد. این تلقی مفهوم وجود را، همانند اوصاف منطقی، ضروری میداند و معتقد است وجود اشیا در مفهوم منطقی در دامنۀ تمامی جهانهای ممکن ثابت است، و این یعنی اینکه باید در کنار سخنگفتن از وجود اشیای انضمامی، از وجود اشیای ممکنی سخن گفت که بهواسطۀ داشتن اوصاف جهتمند همانند اشیای انضمامی در مفهوم منطقی وجود دارند. لینسکی، زالتا، و ویلیامسون از جمله نمایندگان بارز چنین تفکری هستند.