حسن مهرنیا؛ مجید زمانی علویجه
چکیده
بهباورِ هگل، منطق نمیتواند ازپیش برایِ تعیّناتِ اندیشه صورتی برسازد، بلکه هر تعیّنی صورتِ ویژهیِ خود را دارد. جوهرهیِ دگرگونشدهیِ روح در منطقِ سنّتی احساس نمیشود و بههمینسببْ منطقِ سنّتی به تعیّناتِ پیشینِ روحْ دلخوش است ولذا نه میتواند تعیّناتِ جدیدِ روح را مفهومی کند، و نه متافیزیکِ ویژهای برایِ هر قومبرسازد. ...
بیشتر
بهباورِ هگل، منطق نمیتواند ازپیش برایِ تعیّناتِ اندیشه صورتی برسازد، بلکه هر تعیّنی صورتِ ویژهیِ خود را دارد. جوهرهیِ دگرگونشدهیِ روح در منطقِ سنّتی احساس نمیشود و بههمینسببْ منطقِ سنّتی به تعیّناتِ پیشینِ روحْ دلخوش است ولذا نه میتواند تعیّناتِ جدیدِ روح را مفهومی کند، و نه متافیزیکِ ویژهای برایِ هر قومبرسازد. چُنین منطقی بهسببِ ناتوانیِ در مفهومسازی سرانجام به شکاکیّت منجر خواهد شد. در این نوشتار تبیین نموده ایم که چگونه منطقِ معرفتشناختی-وجودشناختیِ هگل سرشتِ اندیشه را دگرگون میسازد.از نظر او،رسالت منطقنه اندیشهورزیِ صوریِ صِرفْ، بلکه یگانهگرداندن و اینهماننمودنِاندیشه با«وجود» است. از این رو منطقِ ویافزون بر اینکهدارای محتوا است،محتوایِ آن تعیّناتِ اندیشهورزی را نیز آشکار میسازد. منطقِ هگل یک نظامِ فلسفیِ کامل را دربَر دارد، و بهسببِ کارآمدی در مفهومسازی برایِ تمامیِ تعیّناتِ روح؛ اندیشه را به جستوجویِ یک متافیزیکِ نظاممند وامیدارد، بنابراین در منطقِ معرفتشناختی-وجودشناختیْ متافیزیک شدنی است بیآنکه به دامِ دگماتیسمی که کانتْ ما را از آن پرهیز داده-امّا خود در آن گرفتار شده-بود، گرفتار شویم.