پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگیمنطقپژوهی2383-06625120140321The Roots of the Absolute Non-Existent
Paradox in Greek Philosophyریشهیابی شبهة معدوم مطلق در فلسفة یونان1301232FAمهدی اسدیدکترای فلسفة اسلامی، دانشگاه تهران0000-0002-8644-9153Journal Article20140408 <br />For Different thinkers, throughout history, ‘The unknowable non-existent’ has had different meanings. However, despite these differences, the ordinary absolute non-existent in Muslim philosophy (ma‘dūm muṭlaq; non-existent in both the external world and in the mind), can be expressed in this way: absolute non-existent is never existed in external world or in mind (rather it is impossible to be conceived in the mind), neither detailedly nor un-detailedly, neither in perception nor in imagination and intellect. ‘The absolute non-existent’ leads us to a paradox which is usually called the paradox of informing from absolute non-existent; suppose that (P) is ‘The absolute nonexistent is unknowable’, since the very P is a kind of knowledge or information about the absolute nonexistent, so we are encountered to a paradox. In this paper I explore the roots of the ‘absolute nonexistent’ and the paradox in Greek philosophy; actually in Parmenides and Plato. <br /> <br /> <br /> <br /><br clear="all" />در فلسفة اسلامی معمولا منظور از «معدوم مطلق» چیزی است که نه در خارج موجود است و نه در ذهن. از آنجا که در فلسفة اسلامی گفته میشود «المعدوم المطلق لایخبرعنه و لایعلم»، این «شبهه» و «پارادوکس» در اینجا به وجود میآید که همین لایخبر عنه و لایعلم خبر و علمی است از معدوم مطلق. پس معدوم مطلق همزمان هم لایخبرعنه و لایعلم و هم یخبرعنه و یعلم. به این پارادوکس «شبهة معدوم مطلق» میگویند. <br />معدوم مطلق<em> </em>در متون اندیشمندان برجستة مسلمان معمولاً تا <em>الهیات شفای</em> ابنسینا ریشهیابی میشود و نه قبلتر ـ چهرسد به ریشة یونانی بحث؛ چراکه در جهان اسلام تاریخ فلسفه و منطق پیش از ابنسینا با ابهامات زیادی روبهرو است. <br />این پژوهش در پی آن است که شبهة معدوم مطلق را در «فلسفة یونان» ریشهیابی کند و نشان دهد ریشة تاریخی این پارادوکس بهنوعی به فلسفة یونان میرسد و به دیدگاههای پارمنیدس و افلاطون دربارة عدم ناشناختنی بپردازد. <br /><br />پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگیمنطقپژوهی2383-06625120140321The Roots of the Absolute Non-Existent
Paradox in Greek Philosophyدیالکتیک افلاتون در جهان عربی29511234FAداریوش درویشیکارشناس ارشد فلسفه علامه طباطباییJournal Article20140512For Different thinkers, throughout history, ‘The unknowable non-existent’ has had different meanings. However, despite these differences, the ordinary absolute non-existent in Muslim philosophy (ma‘dūm muṭlaq; non-existent in both the external world and in the mind), can be expressed in this way: absolute non-existent is never existed in external world or in mind (rather it is impossible to be conceived in the mind), neither detailedly nor un-detailedly, neither in perception nor in imagination and intellect. ‘The absolute non-existent’ leads us to a paradox which is usually called the paradox of informing from absolute non-existent; suppose that (P) is ‘The absolute nonexistent is unknowable’, since the very P is a kind of knowledge or information about the absolute nonexistent, so we are encountered to a paradox. In this paper I explore the roots of the ‘absolute nonexistent’ and the paradox in Greek philosophy; actually in Parmenides and Plato. <br /> <br /> <br /> منطق، یکی از مهمترین دلبستگیهای مترجمان در نهضت ترجمة آثار یونانی ـ سریانی به زبان عربی بود. اما آنچه ایشان محور کار خود قرار داده بودند مجموعه رسالههای ارگانون ارسطو بود. در این دوره، «دیالکتیک» افلاتون، نه به طور مستقیم، بلکه با واسطة ارسطو به دست اعراب رسید. این واسطه، سبب شد که فهم دقیق این روش استنتاجی امکانپذیر نشود. درواقع، از همان روزهای آغازین ورود منطق به جهان عربی، منطقدانان عرب «دیالکتیک» را با نام بسیار گمراهکنندة «جدل»، صرفاً به عنوان رقیبی برای منطق راستین، یعنی منطق قیاسی ارسطو شناختند. پژوهش حاضر میکوشد ابتدا طرحی از دیالکتیک افلاتون به عنوان روشی استنتاجی فراهم آورد، آنگاه شناخت منطقدانان عرب را از «دیالکتیک» افلاتون ارزیابی کرده و مورد انتقاد قرار دهد. ضمن این پژوهش، تلاش خواهد شد که برگردان واژة «دیالکتیک» به «جدل»، به بوتة نقد گذارده شود. پیشنهاد پژوهش حاضر این است که این برگردان، به جز صورتبندی ارسطو، با تأثیرپذیری مترجمان از زبان سریانی صورت گرفته است.<sup><sup>[i]</sup></sup> <br /> <br /><br clear="all" /> <br /> <br />پینوشت <br />[i]. ضروری است از انتقادها و پیشنهادهای دوستانم آلبرتو ریگولیو (دانشگاه آکسفورد) و یوری آرژانوف (دانشگاه روهر بوخوم) پیرامون مقالة حاضر سپاس بگزارم.پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگیمنطقپژوهی2383-06625120140321Avecinna’s Theory of Mental Existence versus Theory of Possibilism and Nonseriuos Actualismنظریة وجود ذهنی ابنسینا در برابر بالفعلگرایی غیر جدی و امکانگرایی53711235FAعلیرضا دستافشاندکترای فلسفه و مدرس دانشگاهآذر کریمیکارشناس ارشد فلسفة اسلامیJournal Article20140508Avicenna believes that existence is either objective or subjective. Indeed, in his view, the existent and object are never separated from each other and their discrimination is analytical and intellectual; existent and object are Mosaveqat. In other words, what is thing exists and what exists is an object. In contrast to the Islamic Theologians, the objecthood is wider than existence, because Sabetat about which we have knowledge do not exist; so there should be a kind of realization and permanency beyond the existence. In the current century, in the tradition of analytical philosophy, Nathan Salmon with Non-serious actualism approach and by using free logic believes that the object is what has property; either existent or nonexistent. The objecthood of object is based on having property, rather than the existence. <br /> تبیین وضعیت متافیزیکی معدومات یکی از مسائل غامض فلسفی است که برخورد با آن هر نظام منطقی و فلسفی را دچار چالش میکند و میتواند قسمت عمدهای از نظریات جهانشناسی فیلسوفان را نیز تحت تأثیر قرار دهد. در این مقاله سه پرسش اصلی و مهم مطرح میکنیم و سپس به معرفی سه رویکرد بالفعلگرایان (بهویژه بالفعلگرایان غیر جدی)، امکانگرایان، و ابنسینا در مواجهه با این سه پرسش میپردازیم و با مقایسة پاسخهایی که هر یک از این سه دیدگاه به این پرسشها میدهند نشان میدهیم که نظام فلسفی ابنسینا عناصری ناهمگون از رویکردهای امکانگرایی و بالفعلگرایی را در خود جمع کرده است که قابل جمع نیستند. <br /> پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگیمنطقپژوهی2383-06625120140321Human, Absolute Unknown, and Information;
A Reply to a Critiqueانسان، مجهول مطلق، و خبر؛ در پاسخ به یک نقد73961236FAرحمان شریفزادهدانشجوی دکتری فلسفة علم، پژوهشگاه علوم انسانیمحمدعلی حجتیدانشیار فلسفه تربیت مدرسJournal Article20140610In a paper entitled ‘the paradox of informing from absolute known; analyzing the concept of information’ we attempted, through a new approach, to find a new solution to the paradox of informing from absolute unknown. In his paper ‘A critique of ‘the paradox of informing from absolute unknown; analyzing the concept of information’’ Asadi has tried to challenge our arguments. However in his paper we have found some incorrect and superficial analysises, weak criticisms, and misunderstanding of some of our ideas. <br /> ما در مقالة «پارادوکس اخبار از مجهول مطلق تحلیل مفهوم خبر»، با برگرفتن رویکرد جدیدی تلاش کردیم تا راهحل تازهای برای پارادوکس اخبار از مجهول مطلق بیابیم. مقالهای تحت عنوان «نقدی بر مقالة «پارادوکس اخبار از مجهول مطلق تحلیل مفهوم خبر»» (اسدی: 1392) تلاش کرده است با طرح انتقادهایی، موضع ما در این مقاله را به چالش بکشد. در این مقاله مهمترین و اصلیترین انتقادهای وی را به بحث خواهیم گذاشت و ارزیابی خواهیم کرد. چنانکه خواهیم دید این انتقادات نمیتوانند برای موضع ما مسئلهای ایجاد کنند. <br /> پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگیمنطقپژوهی2383-06625120140321Metaphysical Foundations of Leibniz's Logic from Heidegger's Point of Viewبنیادهای مابعدالطبیعی منطق لایبنیتس از نظر هیدگر971201237FAمینا قاجارگرکارشناس ارشد فلسفه منطق علامه طباطباییJournal Article20140510In <em>Metaphysical Foundations of Logic</em>, Heidegger analyzes Leibniz's doctrine of judgment down to basic metaphysical problems to show that how any kind of logic founds its grounds in metaphysics. After questioning the relation between being and thought, he describes the structure of judgment in Leibniz's theory of judgment and refers to its historical origin. He demonstrates that concepts like subject and predicate and their relation in proposition or judgment and also the definition of truth in Leibniz's thought are grounded in metaphysical theories. Yet one of the most important Leibniz's concerns was the independency of logic from metaphysics to build his metaphysics on the basis of such logic. <br /> هیدگر برای نشاندادن اینکه چگونه هر منطقی در بستری مابعدالطبیعی شکل میگیرد، در کتاب <em>بنیادهای مابعدالطبیعی منطق</em>، نظریة حکم لایبنیتس را به عنوان نمونه مورد تحقیق و بررسی قرار داده است. او پس از پرسش دربارة نسبت وجود و تفکر، به توصیف ساختار حکم در نظریة مذکور میپردازد و به خاستگاه تاریخی آن اشاره میکند و نشان میدهد که مفاهیمی چون موضوع و محمول و نسبت این دو در گزاره یا همان حکم و همچنین تعریف صدق در تفکر لایبنیتس تا چه حد متأثر از آموزههای مابعدالطبیعیاند؛ حال آنکه یکی از اصلیترین دغدغههای لایبنیتس، استقلال منطق از مابعدالطبیعه و بنیان نهادن مابعدالطبیعة خویش بر پایة چنان منطقی است. در این مقاله کوشیدهام نشان دهم که چگونه هیدگر نظریة حکم لایبنیتس را مورد مطالعه قرار میدهد و درهمتنیدگی منطق و مابعدالطبیعه را در تفکر او اجتنابناپذیر میداند. <br /> <br /> پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگیمنطقپژوهی2383-06625120140321The Master Argument Supports Diodoran Modalitiesشاهبرهان؛ پشتوانة موجهات دئودوروس1211401238FAفرشته نباتیعضو هیئت علمی فلسفه علامه طباطبایی0000-0002-5456-6742Journal Article20140503Diodorus is a famous Megarian philosopher. He defines modal notions (necessity, impossibility, and possibility) in terms of temporal concepts. These definitions are consistent with his deterministic position. Among his modal definitions what is more discussed is possibility. He defines possible as that which either is or will be. In other words there is no possible thing that never be actualized. This definition is not commonsensical, so he supported his position with an argument called the Master Argument. Nowadays some have tried to reconstruct Master Argument with modern logic. Here we want to peruse two of them, i.e. Prior, Rescher. <br /><br />دئودوروس از منطقدانان بهنام مگاری است. تعاریف خاص او از مفاهیم موجه (ضرورت، امتناع، و امکان) تعاریفی زمانی و متناسب با موضع دترمینیستی اوست. از میان تعاریف موجهاتی دئودوروس، آنچه بیش از همه مورد بحث قرار گرفته تعریف امکان است. دئودوروس میگوید ممکن آن چیزی است که هست یا خواهد بود به عبارت دیگر هیچ ممکنی نیست که هرگز محقق نشود. این تعریف با درک شهودی از امکان همخوانی ندارد لذا او برای پشتیبانی از مفهوم موردنظر خود از امکان، استدلالی ارائه کرده است معروف به شاهبرهان. در دوران معاصر برخی تلاش کردهاند با استفاده از منطق جدید این برهان را بازسازی کنند. در اینجا درصدد ارائه بیانی روشن از این استدلال و بررسی دو مورد از مشهورترین این بازسازیها (پرایور و رشر) هستیم. <br /> <br />