سعید پوردانش؛ مهدی بهنیافر
چکیده
پژوهش حاضر به این مسأله میپردازد که آیا تعریف تارسکی از مفهوم نتیجهی منطقی در مقالهی دورانسازش «دربارهی مفهوم نتیجهی منطقی» (1936) چنانکه مدعای این مقاله است مفهوم عام نتیجهی منطقی را فراچنگ میآورد یا نه. برای آن-که دریافته شود رویکرد غالب به نتیجهی منطقی در زمان تارسکی (مفهوم نظریهبرهانی نتیجه) چه خللی داشت که ...
بیشتر
پژوهش حاضر به این مسأله میپردازد که آیا تعریف تارسکی از مفهوم نتیجهی منطقی در مقالهی دورانسازش «دربارهی مفهوم نتیجهی منطقی» (1936) چنانکه مدعای این مقاله است مفهوم عام نتیجهی منطقی را فراچنگ میآورد یا نه. برای آن-که دریافته شود رویکرد غالب به نتیجهی منطقی در زمان تارسکی (مفهوم نظریهبرهانی نتیجه) چه خللی داشت که او را به کوشش برای ارائهی تعریف جدیدی از نتیجه منطقی سوق داد، نخست رویکرد نظریه برهانی به مفهوم نتیجهی منطقی را معرفی و ناکارآمدی آن را از نظر تارسکی بررسی خواهیم کرد، سپس دو تفسیر از مفهوم نتیجهی عامِ مد نظر او را بیان خواهیم نمود. تفسیر نخست از مفهوم عامِ نتیجه نزد تارسکی آن مفهومی است که همهی انسانهای معمولی و غیرمتخصص در فلسفه، منطق و ریاضیات در زبان روزمره بکار میبرند؛ تفسیر دوم آن است که مراد تارسکی از مفهوم عام نتیجه آن مفهومی است که برای اهل فن یعنی منطقدان و ریاضیدانان «عمومیت» دارد و در روش اصل موضوعی بکار رفته است. ما از تفسیر دوم دفاع میکنیم و ضمن بررسی توصیفی- تحلیلیِ تعریف پیشنهادی او از این مفهوم و ارائهی مثالی از آن در نهایت نتیجه میگیریم که کوشش تارسکی برای فراچنگ آوردن مفهوم عام نتیجه قرین موفقیت بوده است.
مهدی بهنیافر
چکیده
این پژوهش به بررسی ماهیت استنتاج و نسبت آن با شهود در اندیشۀ دکارت میپردازد. برخی مدعیات دکارتی مبنی بر یقینیتر بودن شهود و قابلیت فروکاهش استنتاج به آن، از جمله سرچشمههای این بحث است که دستکم دو تقریر رقیب هنجاری-اصلموضوعی و روانشناسیگروانۀ بحث شده در این پژوهش را در میان شارحان برانگیخته است. آرمان تقریر نخست، کاستن از ...
بیشتر
این پژوهش به بررسی ماهیت استنتاج و نسبت آن با شهود در اندیشۀ دکارت میپردازد. برخی مدعیات دکارتی مبنی بر یقینیتر بودن شهود و قابلیت فروکاهش استنتاج به آن، از جمله سرچشمههای این بحث است که دستکم دو تقریر رقیب هنجاری-اصلموضوعی و روانشناسیگروانۀ بحث شده در این پژوهش را در میان شارحان برانگیخته است. آرمان تقریر نخست، کاستن از نقش حافظه و گاه تخیل در زنجیرههای طولانی استنتاج بهواسطۀ خطاپذیری آنها در دید دکارت است. حصول این آرمان هم وابسته به ممارست و تمرین برای جایدادن زنجیرههای استنتاجی هر چه طولانیتر در یک شهود واحد دکارتی است. این تقریر هم استقلال نتیجۀ منطقی را میپذیرد، هم استنتاج را قابلتعریف بر اساس معرِّفهایی همچون قواعد تبدیل و اصول پایۀ منطقی میداند هم اینکه منافاتی با درخت اصلموضوعی معرفت دکارتی ندارد. اما تقریر دوم اساساً درونمایۀ استنتاج را همان فراچنگآوردن شهودی بهعنوان فعل سادۀ ذهنی میداند که چیزی جز یک شهود پیچیده با متعلّقات متعدد نیست. لذا این تقریر، استنتاج را فاقد درونمایۀ منطقی و غیرقابلتعریف بر اساس معرِّفهایی همچون اصول و قواعد منطقی میداند و بهجای آن فراچنگآوردنِ حقیقت مستنتج آشکار شده در پرتو نوعی شفافیت ِروانشناختیِ تجربه شده توسط سوژۀ معرفت را مینشاند. نشان دادهام که هر دو تقریر با تکیه بر بخشی از متون دکارت میکوشند قابلجمع با عینیتِ شناختی بهنظر برسند و قرائتی فطری و انتخابناپذیر از منطق دکارتی ارائه کنند؛ اما تقریر دوم هم با فقرههای اساسیتر اندیشۀ دکارت و هم با استقلال منطق منافات دارد؛ لذا نمیتواند بهنحو قابل قبولی از عهده این دو مدعا برآید.