روش دیالکتیکی، ریشههای مشخصی در اندیشة فلسفی یونان پیشافلاطونی دارد. این ریشهها را میتوان از هراکلیتوس و پارمنیدس تا سوفیستها یافت، و از آنجا میتوان نخستین کاربرد منظم آن را نزد سقراط مشاهده کرد، هرچند زنون الئایی از جانب ارسطو به غلط بهعنوان مبدع روش دیالکتیکی معرفی شده است. افلاطون در این روش میراثدار ...
بیشتر
روش دیالکتیکی، ریشههای مشخصی در اندیشة فلسفی یونان پیشافلاطونی دارد. این ریشهها را میتوان از هراکلیتوس و پارمنیدس تا سوفیستها یافت، و از آنجا میتوان نخستین کاربرد منظم آن را نزد سقراط مشاهده کرد، هرچند زنون الئایی از جانب ارسطو به غلط بهعنوان مبدع روش دیالکتیکی معرفی شده است. افلاطون در این روش میراثدار سقراط محسوب میشود، اما تمایز آشکاری میان روش دیالکتیکی سقراط و افلاطون مشاهده میشود. تمایزی که با تکیه بر آموزة مُثل آشکارتر هم میشود. این تمایز مبتنیبر تعارض آموزة مُثل با نادانی سقراط است؛ سقراط روش دیالکتیکی را به این دلیل بهکار میگرفت که، نشان دهد روش منطقیاش او را از اظهار نظر قاطعانة مبتنیبر دانایی بر حذر میدارد؛ وظیفة او فقط ویرایش است، ویرایشی که انتهایی بر آن متصور نیست. اما افلاطون با واردساختن آموزة مُثل در این روش، آن را بهکلی دگرگون میکند؛ با ورود این آموزه روشن میشود که انتهای روش دیالکتیکی، کشف «مثال» موضوع مورد بحث است.
در این مقاله میخواهیم نشان دهیم که:
1. ریشههای روش دیالکتیکی در اندیشة فلسفی یونان پیشافلاطونی کشفشدنی است؛
2. زنون الئایی احتمالاً ربط خاصی به روش دیالکتیکی ندارد؛
3. آموزة مُثل از آن افلاطون است، نه سقراط؛
4. افزودهشدن این آموزه به روش دیالکتیکی، تأثیر روشنی در تعیین پایانة جستوجوی منطقی دارد؛ یا به عبارت بهتر، روش دیالکتیکی در پرتو آموزة مُثل، با روش دیالکتیکی بدون این آموزه، متمایز است.