شماره مجوز علمی-پژوهشی از کمیسیون نشریات وزارت علوم: 3/122273 مورخ:91/5/18
درباره نشریه: به استحضار میرساند پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی دوفصلنامه علمی - پژوهشی منطقپژوهی را منتشر میکند. از استادان، پژوهشگران و دانشجویان تحصیلات تکمیلی دعوت میشود مقالههای تألیفی خود را در موضوعات پیشنهادی یا سایر موارد مرتبط، برای انتشار در این نشریه ارسال کنند. ایمیل نشریه:mantegh1394@gmail.com
خواهشمندیم جهت پیگیری وضعیت مقاله خود، صرفا از طریق ایمیل نشریه به شرح زیر اقدام فرمایید. نشانی الکترونیک
لطفا با ایمیلی غیر از yahoo ثبتنام نمایید.
کاربران محترم توجه داشته باشند که دریافت کد مقاله به معنای ارسال مقاله نیست. کاربران باید تمام مراحل را طی نمایید و در پایان صفحه تایید ارسال مقاله باید مشاهده شود
در مرحله آخر ارسال مقاله، توجه داشته باشید که حتما از منوی نوع مقاله ، فایل اصلی مقاله را انتخاب کنید، تا مراحل ارسال کامل شود
پاسخگویی به سوالات ضروری نویسندگان، روزهای شنبه تا چهارشنبه از ساعت 10 الی14 تلفن: 24862000، 09128067910
چکیده یکی از پرسشهای پیش روی تکثرگرایی وجودشناختی، پذیرش یا عدم پذیرش سور عام است. اما اگر بنا به دلایلی که له پذیرش سور عام هستند، تکثرگرایی سور عام را بپذیرد، آنگاه بنا به دلایلی دیگر با دشواریهایی مواجه خواهد شد، مثلاً اینکه گویی تکثرگرایی و وحدتگرایی صرفاً در نمادها مغایر یکدیگرند و تفاوتی اصیل و مهم میانشان برقرار نیست. به عبارت دیگر، پذیرش سور عام نوعی همتای وحدتانگار را برای تکثرگرایی متصوَر میشود و این همتای وحدتانگار، تکثرگرایی را به سه دشواری اساسی دچار میکند. این سه دشواری البته از مهمترین نقدها به خود رویکرد تکثرگرایی وجودشناختی نیز محسوب میشوند. در مقالۀ پیش رو، این سه دشواری مورد بحث قرار گرفتهاند. پس از روشن کردن هر یک از آنها و تحریر محل نزاع، آنها را نقد و ردّ کرده-ایم. کلید ما در مواجهه با این سه دشواری، این فرض است که سور عام، سوری ممتاز و بنیادین نیست و صرفاً بر اساس سورهای مقید قابل تعریف خواهد بود. از این رو، نشان داده شده که تکثرگرایی وجودشناختی، اگر سور عام را بپذیرد و اگر این سور عام را ممتاز تلقی نکند، با دشواریای مواجه نخواهد بود.
چکیده گونههایی از جملات شرطی که علاوه بر غیر استاندارد بودن، معمولا ماهیت وجهی دارند در منطقهای شرطی یا منطقهای دو وجهی بررسی میشوند. دستهی مهمی از ساختارهای معنایی برای این منطقها، مدلهای رجحانی میباشند. شرطیهای تکلیفی و شرطیهای فسخپذیر، دو گونه از این شرطیهای غیراستاندارد هستند، که مدلهای رجحانی بهعنوان ساختار معنایی آنها در نظر گرفته و بررسی شدهاند. دراین مقاله ضمن معرفی انواع مدلهای رجحانی و اصول موضوعه نظیر، ادبیات شکل گرفته حول آنها را در پیشینه منطق تکلیف و منطق غیریکنوا مختصرا مرور می کنیم و به مقایسه مدلهای رجحانی به کار رفته برایاین دو نوع شرطی، همچنین توجیه و تحلیل اصول موضوعه برای هریک از دو گونه شرطی غیرکلاسیک میپردازیم. در ادامه با بیان مثالهایی در هر دو پیشزمینه نشان میدهیم مدلهای رجحانی کارایی لازم برای بیان استدلال درست در برخی ازاستدلالهای تکلیفی و همچنین در برخی از استدلالهای غیریکنوا را ندارند و تعمیم هایی که برای این مدلها در ادبیات منطق غیریکنوا وجود دارد را به عنوان گزینه هایی برای رفع این ناکاراییها معرفی میکنیم.
چکیده منطق {LP} یک منطق فراسازگار است که از نظر ساختاری و سمنتیکی شباهت زیادی با منطق LP معرفیشده توسط گراهام پریست دارد. این منطق در پی مطالعه مدلهای غیرنرمال کارنپ مورد مطالعه قرار گرفته شده است. {LP} برخلاف منطق پریست با استفاده از ماتریسهای نامعین تعریف میشود؛ ابزاری که نقش مهمی در ارائه معناشناسی برای منطقهای فراسازگار ایفا میکند و امکان بررسی گزارههای متناقض بدون فروپاشی کل نظام منطقی را فراهم میسازد. در این مقاله، ابتدا چارچوب سمنتیکی این منطق معرفی شده و سپس یک سیستم نظریه برهان بر پایه حساب رشته گنتزن برای آن ارائه میگردد. نشان داده خواهد شد که این سیستم استنتاجی نسبت به ماتریس نامعین معرفی شده صحیح و تمام است. سپس برخی ویژگیهای خاص منطق {LP} بررسی میشود که تفاوتهای بارزی نسبت به منطق LP دارد. به طور خاص، رفتار غیرمتعارف عملگر عطف در این منطق مورد بررسی قرار گرفته است، این عملگر به شیوهای کاملا متفاوت از منطقهای متداول عمل میکند، طوری که به سختی نام عطف را به آن میتوان داد.
چکیده احساسات خلافواقع، همچون حسادت و پشیمانی، بهدلیل نقش بنیادین آنها در شکلدهی به رفتار انسانی، قضاوت اخلاقی، و ساماندهی تعاملات اجتماعی، از محورهای مهم پژوهش در حوزه هوش مصنوعی و سیستمهای چندعاملی بهشمار میآیند. این احساسات زمانی شکل میگیرند که فرد میان وضعیت واقعی و سناریوهای خیالیِ جایگزین مقایسهای ذهنی برقرار میکند و از این طریق به بازاندیشی در تصمیمهای پیشین، اصلاح رفتارهای نادرست و پیشبینی پیامدهای آتی سوق داده میشود. در این مقاله، بهمنظور صوریسازی دقیق و قابلمحاسبه حسادت و پشیمانی، از چارچوب منطقی CFE (Counterfactual Emotions) استفاده شده است [2]. افزون بر این، با تکیه بر شاخصهای کمی نظیر «درجه اهمیت»، «درجه ناکافی بودن» و «درجه اجتنابپذیری خلافواقع» معرفیشده در [1]، شدت و درجهی این احساسات مورد تحلیل قرار میگیرد. یافتههای این پژوهش میتواند بنیانی نظری و کاربردی برای توسعه عاملهای هوشمندی فراهم آورد که توانایی درک، بازنمایی، و انطباق با پیچیدگیهای شناختی و اخلاقی احساسات انسانی را دارند.
چکیده مقالة حاضر یکی از نخستین مقالاتی است که در جهان غرب دربارة رابطة منطق و هستیشناسی (به طور خاص و متافیزیک به طور عام) نوشته شده است. بوخنسکی نشان میدهد که فرگه، پدر منطق ریاضی، با قرار دادن صدق و نه استنتاج به عنوان موضوع منطق سبب شد تا منطق به هستیشناسی و متافیزیک بسیار نزدیک شود تا آنجا که برخی پیروان فرگه مانند هاینریش شولتز منطق و هستیشناسی را یکی بپندارند. در مقابل البته گروهی مانند ارنست ناگل هم به سنت وفادار مانده و منطق و هستیشناسی را کاملاً متمایز از یکدیگر میشمردند. بوخنسکی در تبیین تاریخی این اختلافِ دیدگاهها در رابطة منطق و هستیشناسی، اشاره میکند که ریشة این اختلاف دو کتاب قیاس و جدل ارسطو است (که نام اصلی آنها تحلیل اول و مواضع (یا جایگاهها) بوده است). در کتاب قیاس، ارسطو احکام منطقی (یعنی ضربهای قیاس) را در قالب صدقها و قوانین بیان میکند در حالی که در کتاب جدل منطق را در قالب قواعد مناظره و گفتگو میان دو خصم (سائل و مجیب) طرح کرده بود. بوخنسکی مدعی است که سنت منطقی پس از ارسطو، از رواقیان گرفته تا پیش از منطق جدید، همگی منطق را در قالب جدل ارسطویی و قواعد مناظره و گفتگو میدیدهاند، بر خلاف منطقدانان ریاضی مانند لایبنیتس، جرج بول و فرگه که منطق را در قالب قیاس ارسطویی و اصول موضوعه و قوانین میدیدند و در واقع از کتاب تحلیل اول ارسطو پیروی میکردند.
چکیده اینکه اشیاء متعارف در جهان ما تغییر میکنند موضوعیست که تصدیق آن برای هرکسی بدیهی بنظر میرسد. مثلا نوک مداد در دست ما میتواند بشکند، اما ما مداد را همان مداد قبل بدانیم؛ با این تغییر که نوکش اکنون شکسته است. اما این موضوع اصلا به این سادگی نیست. در طول تاریخ متافیزیک همواره کسانی بودهاند-پارمنیدس، ملیسوس، زنون، مکتاگارت، پیتر گیچ و برتراند راسل- که وجود حرکت و تغییر در جهان را به همین معنای عرفی در ذهن ما، منکر شدهاند. در سوی دیگر، جریان غالب فیلسوفان سعی داشتهاند برای وجود حرکت و تغییر در جهان نظریات و استدلالهای مستحکمی را ارائه کنند، مثلا رویکرد ارسطویی-سینوی از مهمترین آنهاست. تقریر مشائی بر تمایز تغییرات ذاتی و عرضی تکیه میکند و نظریهی حرکتاش را بسط میدهد. در این مقاله سعی داریم نشان دهیم هردو رویکرد سلبی و ایجابی بالا، با شکست مواجهاند؛ شکست آنها نه لزوما بخاطر ضعف استدلالهایشان، بلکه بخاطر پذیرش یک منطق اشتباه بعنوان مبنای متافیزیکشان اتفاق میافتد. این مقاله تلاشی برای نشان دادن برتری منطق فراسازگار بر منطق کلاسیک در توضیح مسئلهی حرکت است.
چکیده تمایز تحلیلی ـ ترکیبی از مهمترین مباحثِ فلسفۀ مدرن است که دامنۀ آن در فلسفۀ معاصر تحلیلی پی گرفته شده. این تمایز به مناقشهها و سنگربندیهایی میان فیلسوفان منجر شده است؛ بهگونهای که، در یک دستهبندی کلی، فیلسوفان تحلیلی را میتوان به موافقین و مخالفین این تمایز تقسیم کرد. در زبان فارسی تألیفات اندکی در حوزۀ فلسفۀ تحلیلی وجود دارد. در بارۀ تمایز مذکور نیز تقریباً تألیف و یا حتی ترجمهای جدی که تنها این تمایز را در کانون پژوهش قرار دهد، در دست نیست. اما چندی پیش و در سال 1397 کتابی با عنوان چیستی و نقش قضایای تحلیلی و ترکیبی در منطق و معرفت-شناسی به قلم یکی از دانشوران حوزوی و دانشگاهی تألیف شده که از قضا برگزیدۀ کتاب سال حوزه است. با این اوصاف، باید انتظار داشت که نخستین کتاب در این بحث، از دقت و جدیت لازم بهره برده باشد. آنچه در پی میآید متمرکز است بر نقد این کتاب. البته شایسته است این نقد همراه باشد با روشنگریها و بازسازیها که نوشتار پیش رو در این جهت نیز کوشیده است.
چکیده یکی از پرسشهای مهم در باب توصیفات معین، تفاوت میان کاربردهای دلالتی و وصفی از این توصیفات است. دانلان به نظریههای راسل و استراوسون درباره توصیفات معین به این دلیل که هر دوی آنها موفق نمیشوند کاربرد دلالتی را توضیح دهند، ایراد میگیرد اما هیچجا به ما مجموعهای از شرایط لازم و کافی را برای تشخیص هیچ کاربردی نمیدهد. کریپکی نیز معتقد است تفاوت کاربردهای دلالتی و وصفی، در واقع تفاوت میان دلالت گفتار گوینده و دلالت معناشناختی است. دلالت گفتار گوینده و دلالت معناشناختی در کاربرد وصفی با هم منطبقاند، اما در کاربرد دلالتی، ممکن است با هم متفاوت باشند. براساس نظریه افعال گفتاری، روایت کریپکی نمیتواند کاملاً درست باشد، با این حال، تفاوت میان دلالت گفتار گوینده و دلالت معناشناختی شبیه تفاوتی است که میان مراد گوینده و معنای جمله وجود دارد، هرچند کریپکی روش عجیبی را برای بیان آن اتخاذ میکند، زیرا دلالت، برخلاف معنا، یک فعل گفتاری است. اما راهحل سرل برمبنای نظریه افعال غیرمستقیم گفتاری اوست؛ یعنی گوینده چیزی میگوید، منظورش آن چیزی است که میگوید اما چیز دیگری را هم منظور دارد. در روایت سرل، فعل مضمون در سخنِ اولیه گوینده که به معنای حقیقی در اظهار او بیان نمیشود، به صورت غیرمستقیم از طریق انجام فعل مضمون در سخنِ ثانویه او که به معنای واقعی بیان میشود، انجام میگیرد. از نظر سرل، همه کاربردهای دلالتیِ دانلان فقط کاربردهاییاند که در آنجا گوینده توصیف معینی را به کار میبرد که رویه ثانویهای را که دلالت ذیل آن انجام میشود، بیان میکند.
فاطمه سادات نبوی؛ حسین کامکار؛ زینت آیتاللهی؛ علیرضا شهبازی
چکیده در فرایند نمادینسازی استدلالهای فقهی با ادلهای مواجهیم که به لحاظ حجیت و اعتبار در مراتب گوناگونی قرار دارند. دو دسته مهم از این دلایل امارات و اصول عملیه هستند، که در نهاد شریعت حجت به شمار میروند و دارای اعتبارند. این دو دسته دلیل، هرچند هر دو دلیل شرعی به شمار میروند و میتوانند مقدمه استنباط احکام توصیفی و یا تکلیفی درون شریعت باشند (میتوانند لوازم شرعی را نتیجه دهند)، اما از حیث قابلیت استنتاج لوازم عقلی با یکدیگر متمایزند. به عبارت دیگر، اگر یک دلیل از دسته امارات را معتبر بدانیم، تمام نتایج علی و منطقی آن نیز برای ما معتبر خواهد بود، اما اگر در شرایطی، یک اصل عملی برای ما دارای حجیت و اعتبار باشد، لزوماً نتایج علی و منطقی آن معتبر نخواهند بود. در این مقاله با استفاده از منطقهای Count As(منطقهای مربوط به نهادها) و بر اساس منطقهای غیریکنوا و همچنین با بهره جستن از زبان منطق توجیه، یک دستگاه اصل موضوعی منطقی برای امارات و اصول عملیه ارائه میشود که میتواند مهمترین ویژگیهای منطقیِ آنها را بازنمایی کند، از جمله اینکه بین لوازم عقلی و لوازم شرعی تفکیک قائل بشود و به عبارت اصولِفقهی، مثبتات اصول عملیه را فاقد حجیت بداند، در عین اینکه مثبتات امارات را حجت بداند.
چکیده در این مقاله به گزارههای مطلقاً اثباتناپذیر از دیدگاه شهودگرایی براوئری میپردازیم. بنا به تعریف براوئر، یک گزاره مطلقاً اثباتناپذیر است هرگاه ذهن آفریننده بهعنوان ریاضیدانی ایدهآل اثباتی داشته باشد مبنی بر اینکه هم خود آن گزاره و هم نقیض آن از منظر ساختی اثباتناپذیر است. براوئر نشان داده است که وجود چنین گزارههایی ممکن نیست. مارک فان آتن در کتاب خود در مورد براوئر و شهودگرایی، اثبات کوتاه براوئر در این مورد را بیان کرده و شرح و تفصیل داده است. مترجم فارسی این کتاب نیز به دو شکل مختلف این اثبات را بازسازی کرده و توضیح داده است. در این مقاله بازسازی مناسبتری از اثبات براوئر ارائه میدهیم. در ادامه، به کار گودل در زمینۀ گسترش حکم براوئر از منطق گزارهها به منطق محمولات مرتبۀ اول خواهیم پرداخت. بهعلاوه اشاره خواهیم کرد که اینگونه صوریسازیهای ایدههای شهودگرایانه در زبان منطق، نمیتوانند حق مطلب را درمورد ایدههای براوئر ادا کنند.
چکیده تبیینِ میرزایِ قُمی دربارهیِ دلیلِ عملی از سه جهت حائزِاهمیت است: (1) او از جدیترین منتقدانِ منطقِ ارسطویی و نحوهیِ دلیلآوری در این منطق بهحساب میآید و راهِ متفاوتی را از مدافعانِ این منطق پیموده است. (2) منطقِ حاکمبر اندیشهیِ میرزایِ قُمی یک منطقِ روانشناختی بهحساب میآید. و (3) با ارائهیِ تبیینِ متفاوت از سرشتِ دلیل، تقلید را نوعی از دلیل بهحساب میآورد و بابِ استناد به تقلید را در امورِ عملی میگشاید. در این پژوهش موضعِ میرزایِ قُمی دربارهیِ دلایل بهبحث گذاشته شده و نشان داده شده است که میرزایِ قُمی هر امرِ اقناعآور را دلیل میداند. میرزا با فرارَوی از صورتگرایی در منطقِ ارسطویی، به تکثّرِ صورت در استدلال باور دارد و معتقد است که نحوهیِ التفاتِ مجتهد، صورتِ استدلال را بهنحوِ پسینی معیّن میسازد؛ بنابراین بهنحوِ پیشینی، نمیتوان هیچ صورتی را نمیتوان بهعنوانِ صورتِ استدلال پذیرفت. بهباورِ میرزا، یقینِ منطقی وجود ندارد و یقینِ منطقی نیز نوعی یقینِ روانشناختی است. اگر یقین یکسره امری روانشناسانه باشد، سه لازمه پدید میآید: (1) تمایزی بینِ ظنِ خاص و ظنِ عام از بین میرود و همهیِ ظنون بهیکسان معتبر میشوند. ازاینرو، (2) در اعتباربخشی به ظنون، تفاوتی وجود ندارد که از چه منبعی برآیند؟ و (3) تقلیدِ اقناعآور ازنظرِ معرفتشناسانه هیچ تفاوتی با یقینِ روانشناسانه ندارد و بلکه تقلید قِسمی از یقین بهحساب میآید؛ ازاینرو (4) در امورِ عملی میتوانیم از تقلید بهره گیریم.
چکیده در منطق کلاسیک گزارهها از جملة «اگر P آنگاه Q» نمیتوان نتیجه گرفت که «چنین نیست که اگر P آنگاه ∼Q». این استدلال که شرطی وابستة آن به تز بوئتیوس معروف است، شواهد موافق فراوانی در حوزة روابط علّی، معنایی و صوری (منطقی) دارد. عبارت «چنین نیست که اگرP آنگاه ∼P» هم که به تز ارسطو معروف است و شواهد موافق فراوانی در حوزة روابط علّی، معنایی و صوری دارد، در این منطق قضیه نیست. بهعلاوه، در منطق کلاسیک از عبارت «چنین نیست که اگرP آنگاه ∼Q»، هر یک از دو جملة P« » و « Q» به دست میآید که شواهد مخالف زیادی در حوزة روابط علّی، معنایی و صوری دارد. نظام غیرتابعارزشی منطق پایة گزارهها پاسخی است به این اشکالها که در آن روابط علّی، معنایی و صوری بیهیچ استثنایی وفق شهود طبیعی، تحلیل، صورتبندی و ارزیابی میشوند. اسدالله فلاحی در مقالة «نظام غیرتابعارزشی حاجحسینی» سه نقد اختصاصی به این نظام وارد دانسته است: «تعداد قاعدههای استنتاج کاهشپذیر است»، «هر متغیر گزارهای، قضیه است و این نظام و گسترش آن trivial است» و «گسترش نظام غیرتابعارزشی به منطق کلاسیک فرومیکاهد». در این مقاله نشان میدهیم که نقد اول بر پایة برخی اثباتهای نادرست استوار است، نقد دوم از تعریف نادرست برخی ترکیبهای غیرتابعارزشی یا اثبات نادرست برخی استدلالها ناشی شده است و نقد سوم با کاهش قاعدههای پخشپذیری به دو قاعده برطرف میشود. پاسخ نقدهای تکراری را به مقالة «بررسی انتقادی یک نقد در بارة نظریة نظام تابعارزشی؛ آیا راههای اثبات اصول EFQ وEQT مسدود میشود؟» ارجاع میدهیم.